همچون انار خون دل از خویش می‌خوریم...

bahar-e-mosafer

ملاقات با شیطان

به نام او...

فکرش را بکن شب هنگام وسط هزارتوی درون خودت گیر بیفتی، ترس تمام وجودت را پر کند، فریاد بزنی و کسی نباشد که صدایت را بشنود؛ کسی هم اگر هست یا کر باشد یا شبح باشد یا شیطان!

تمام وجودت پر باشد از شک و ترس و اضطراب

شک کنی به هر آنچه هست و نیست، به خودت به آدم‌های اطرافت که نیستند، به آن‌ها که ساعتی قبل بودند و حالا جای خالیشان جلوی چشمانت دهن کجی می‌کند، به جهانی که در آن زیسته‌ای، به عشق، به ایمان و در نهایت به خدا...!

مدام زیر لب زمزمه کنی، خدایا تو هستی؟ یکجوری جوابم را بده، کسی اینجا هست؟ کسی هست که مرا مجاب کند به وجود داشتن خالق ؟ کسی هست که به من بفهماند من زنده هستم؟ اصلا اینجا کجاست؟

و شیطان سر برسد؛ تو یک تصور باطلی! تو موجود نیستی، تو از همان ابتدا به وجود نیامده ای، تو یک دروغ در ذهن یک نویسنده‌ای که او نیز موجود نیست ! تو و تمام آنچه می‌پنداری کذب است، نه خدایی هست و نه خودی!!

یاد ابراهیم بیفتی؛ رجم کنی شیطان را

و او باز زمزمه کند، حتی شیطان هم وجود ندارد، ما دروغیم، ما یک تصویر دروغین در هیچ هستیم، ما یک خیال ابلهانه در یک هیچیم، ما در جایی که نیست گرفتاریم!

آرام آرام حرف‌هایش زیر پوست مغزت جا خوش کند، ساعت‌ها گریه کنی و اشک بریزی، اشکی که حتی به وجودش شک داری؛ لحظه‌ای فریاد خفه‌ای ناخواسته از گلویت بیرون بیاید، خداااا

در بزنند

گمان کنی که شیطان در لباس یک دیوانه پشت در تفنگ به دست برای کشتنت آمده باشد...

اما

خدا 

در لباس دختر کوچک همسایه آش نذری برایت آورده باشد...

لبخند بزنی و گوشه‌ی سجاده‌ات آرام بخوابی!


نباید می‌بود...

به نام او...

این «بود»؛ «نبود» کاش می‌بود.........!!

چند ساعت پیش یک لایه برف روی دلم نشست...

به نام او...

انگار کن مُرده باشی؛

بعد از یک ساعت اشک بی آن که بدانی چرا؟

آنقدر گریه کنی که بترکی...

مثل بادبادکی که بی‌اندازه بادش کرده باشند!

بعد

 چند ساعت بعد در گوشه‌ای جنازه‌ی خودت را پیدا کنی؛ سرد و یخ‌زده...

چند ساعت پیش بود که یکبار مُردم و زنده شدم، آسان نبود، هنوز اما نیمه جانم ...


بهار زمستانی

به نام او...

من آن درخت عریان و بی برگ زمستانم

و دست‌های خالی‌ام را به سوی تو بلند کرده‌ام

برای این همه عریانی و تهی بودنم باران اشک نمی‌ریزی؟؟؟

حافظ

به نام او...

فال :

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را...

دردا

که راز پنهان

خواهد شد 

آشکارا...


سخن بزرگان

بزرگی فرمودند:

لباس سارا بهرامیو دیدی تو جشنواره؟ خیلی خوب بودا فقط یکم آدم فضایی طور بود

خدای دلربا

به نام او...

یه آیه‌ای هست تو سوره‌ی لیل که خدا بعد از چندتا سوگند زیبا خطاب به بنده‌هاش میگه: «إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّىٰ»؛ ترجمه‌ی آیه این می‌شه: «که تلاش‌های شما گوناگون است» تفسیرهای متفاوتی در مورد آیه بود اما این تفسیر خیلی به دل من نشست: «نیروهای خداداد و سرمایه‌های وجودی انسان‌ها متفاوت است و هر انسانی باید از آن‌ها در مسیر و نتیجه‌‌ای استفاده کند و آن نتیجه‌ها و مسیرها نیز متفاوت است»

خب این خیلی به من حس خوب می‌ده مثل اینه که خدا بهم بگه بنده جونم تو خودت معجزه‌ی منی، تو با همه فرق داری، هیچ‌کس نمیتونه مثل تو باشه...

این یعنی اینکه به تعداد تموم آدمای روی زمین راه و روش برای زندگی کردن هست، این یعنی من یه آدم منحصر به فردم که خدا برای خلق کردن من یه مدل دیگه‌ای نگاه کرده.

فکرشو بکنید هر کدوم از ما آدم‌ها یه معجزه‌ایم، هر کدوم از ما یه مدل ااز نگاه خداییم، واقعا وقتی به عمق ماجرا فکر می‌کنم فقط یاد این میفتم که ما چقدر ناسپاسیم در برابر خدایی که انقد قشنگ ما رو خلق کرده.

جا داره باز یادآور بشم همون حرف خدا رو که میگه: «إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ»

پ.ن۱: تازه ادامه‌ی سوره‌ی لیل هم می‌گه هر کس تو مسیر زندگیش تقوا داشته باشه همه چیز رو براشون آسون می‌کنیم و مسیر زندگیش رو به سمت بهشت هدایت می‌کنیم.

پ.ن۲: در رابطه با آدم‌های بد هم در آیات بعدی سخن گفته شده که آدم‌های بد رو ارجاع می‌دم به سوره‌ی لیل (:

بنده های بد

به نام او...

إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ

خدا جونم ببخشید...

⁦☹️⁩



مکالمه‌ی دو دیوانه در نیمه‌های شب

بهار:

😭😭چرا یکیشون یه نشونه نشونم نمی‌ده آروم بشم؟

ایشون:

تو خودت یه نشونه ای عزیز من

برو جلو آینه دقیق شو

بهار:

الان گریه کردم دماغوعم

نشونه ی خیلی زشتی ام

ایشون:

ببین دقیق نمیشی

حاج محمود میگه

نگو گریه میکنم داد میزنم زشت میشم

این قیافه رو میخرن

بهار:

حتما باید قیافه ام کج و کوله بشه؟

ایشون:

خو دیگه حاجی میگه

بهار:

دیگه خیلی کج شدم 

چرا منو کسی نمیخره؟

ایشون:

😐

نقد همراش نیس

کارت خوان هم نداری


پ.ن: هوای کربلا کرده بود دلم

پ.ن۲: گریه کنید تا برات کربلا تون بیاد دستتون و آقا بخردتتون

أَیْنَ جامِعُ الْکَلِمَهِ عَلَى التَّقْوى

به نام او...

قصد کرده بودم همین امروز به سینما بروم، سانس فیلم‌های جشنواره همه پر بود، اما من باید حتما امروز سینما می‌رفتم، نزدیک‌ترین سینما و زودترین سانس بلیط گرفتم .

بساطم را ریختم توی کوله و راه افتادم ...

 فیلم «قانون مورفی»

اصلا قصدم این نیست که از فیلم حرف بزنم یا نقد کنم یا هر چیز دیگری، چون خیلی علم سینمایی ندارم.

از سینما که زدم بیرون صدای اذان از جای نزدیکی می‌آمد، تصمیم گرفتم همان مسجد نمازم را بخوانم ، تازگی‌ها با خودم قرار گذاشته‌ام نماز اول وقت بخوانم (:

جالب ترین چیزی که با آن روبه‌رو شدم اسم مسجد بود... «مسجدِ جامع الکلمه»

خیلی مناسب حالم بود ، بعد از آن فیلم واقعا مناسب حالم بود، واقعا کجاست آنکه جامع الکلمه است ؟ 

اینکه فیلم سازان هیچ گونه اعتقادی به طنز فاخر ندارند بماند ، اما نویسندگان محترم وسط دیالوگ‌هایتان اندکی تقوا به خرج بدهید که فردا روز جلوی حضرت منجی خجالت نکشید از این فیلم‌هایی که می‌سازید و از این کلمه‌ها که وسط دیالوگ‌های تان می‌گویید...

پ.ن: هر فیلمی ارزش دیدن ندارد.


اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا
مِمَّنْ أَفْئِدَتُهُمْ مُنْخَلِعَةٌ مِنْ مَهَابَتِکَ
معبود من! قرار بده ما را
از کسانی که دل هایشان از هیبتت از جا کنده است...
Designed By Erfan Powered by Bayan