همچون انار خون دل از خویش می‌خوریم...

bahar-e-mosafer

و عشق!؟

به نام او...

 

گاهی احساس می‌کنم

هنوز روی صورتم لکه‌ای از عشق مانده است.

 

دست می‌کشم و اشک‌هایم را پاک می‌کنم...

 

اذان صبح 

۲۶ فروردین ماه ۱۳۹۹

خاطرات کروناییِ من(1)

 

 به نام او...

 

یک. واژه­‌ها

 

شیفت‌­های شب بهترین شیفت برای فکر کردن به هر چیزی است که روزها لابه‌­لای سرفه­‌های « مهمانان » و ویزیت دکتر و دارو دادن‌­های پرستارها و کارهای خدمه که ما باشیم گم می­‌شوند و مجال فکر کردن به انسان را نمی­‌دهند.

 

ماجرای « مهمانان » را فاطمه راه انداخته، مدام پشت تلفن به رئیس می‌­گوید مهمانان چای می­‌خواهند یا، یکی از مهمان­‌ها دل درد دارد و نبات می­‌خواهد یا، بچه­‌ها برای مهمان­‌ها پک میوه کم آمده و همین قسم مهمان بازی‌­ها که باعث شد ما زبانمان نچرخد به گفتن کل­مه‌ی بیمار، بعضی اوقات هم زائر خطابشان می­کنیم و کلا خادم الشهدا را در هر قالبی هم که بچینی خدمت می‌­کند با مدل مخصوص به خودش و احترامات خاص به مخدوم‌­اش.

 

 فاطمه از آن مدل­‌های خاص‌­ترینشان است، از آن‌­هایی که هی به خودت می­‌گویی بالاخره یک جایی او هم سوتی می­‌دهد و گناهی می­‌کند و ما مچش را می­‌گیریم اما دریغ از یک سوتی، این بشر اگر تا حالا شهید نشده گیر و گورش گناه و این صحبت­‌ها نبوده یحتمل خدا منتظر است خوب ببردش، و الا که ما هیچ گناهی از او یافت نکردیم تا به حال، تا به حال را که می­‌گویم تأکید بر این مسأله است که اینجانب هنوز هم منتظر است تا مچ این بشر را بگیرد.

 

یکی از همین روزهای مهمان‌­بازی که داشتیم، پرستاری از آن پرستارهای نه چندان محبوب داد دل نشینی کشید و گفت: خدمههههه بیایید غذا آوردند، و این خدمه­‌ی همراه با داد گفتن همانا ماجرای ما بر سر خادم و خدمه شروع شدن همانا ! قصه این بود که برخی از اساتید معتقد بودند گفتن کلمه­‌ی خدمه برای کسانی که تحصیلات عالیه دارند و کلی دانشگاه رفته­‌اند و مدارکات والا گرفته‌­اند و فلانند و بیسانند در شأن خادمین شهدا که نه، در شأن شخص گوینده نیست، و غرض بعضی از بچه­‌ها این بود که زشت است یک پرستار مملکتی اینطور داد بزند و مثلا یک فوق لیسانس نمی‌دونم چه رشته‌­ای را خدمه صدا بزند؛ این وسط همین فاطمه خانوم آمد وسط بحث و فرمود: حالا بچه­‌ها ما برای خدا آمدیم و لقب و عنوان و خادم و خدمه بودن چه فرقی می­‌کند و بچه‌­ها اضافه فرمودند: ما که دنبال عنوان نیستیم اما خوب نیست اینگونه صدا زدن‌­ها به غرور بچه­‌های خادم برمی‌­خورد.
وسط همین معرکه­‌ها بود که ندای درون من می­‌گفت: خادم الشهدایی که غرورش با خدمه گفتن جریحه دار شود باید روی افکارش بیشتر کار کند، و از آن طرف ندای دیگر درونم می­‌گفت: خودت هم دوست‌­تر داری خادم صدایت کنند تا خدمه؛ و رسما صداهای درونم با هم دعوایشان شد و یکی آن دیگری را به شدت مورد بد و بیراه قرار داد که تو را به کار بزرگان چه کار و القصه همدیگر را خفه کردند.

 

دو روز بعد همین ماجرا پیش آمد و یکی از پرستارها به ما گفت خدمه به این بیمار ماسک بده و من که درونم هم از کلمه‌­ی خدمه ناراحت بود و هم از کلمه­‌ی بیمار ساکت و مغموم گفتم: چشم و جلدی پریدم ماسک آوردم برای مهمان.

 

خانم پرستار دیگری بعد از این ماجرا به همکارش گفت این بچه­‌ها تا جایی که من می­‌دانم خادم الشهدا هستند و هیچ کدام خدمه­‌ی بیمارستانی نیستند پس درست نیست آن­ها را با این لحن صدا کنید، و تذکرات لازم را دادند و آن پرستارِ طفلی دفعه­‌ی بعد که می­‌خواست ما را صدا کند خیلی رنگ پریده گفت بچه‌­های خااادم اگر امکان دارد این وسایل را که آورده‌­اند به بیمار تحویل بدهید، اتاق ۱۰۶ تخت ۲۰ ؛ حالا من این وسط مانده‌­ام که واقعا تفاوت خادم و خدمه مگر چقدر است که خود پرستارها به هم دیگر تذکر می‌­دهند و از اینکه به ما خدمه گفته شود ناراحت می­‌شوند، وسایل‌­هایی که خانواده­‌های زائرانمان برایشان آورده بودند تحویلشان دادم و در فرهنگ معین سرچی کردم، دیدم :

 

خدمه: (خَ دَ مِ) {ع.خدمه}(اِ.ص.) جِ خادم؛ خدمتکار.

 

خادم: (دِ) {ع.} (اِفا.) خدمتگذار، مستخدم. ج.خدّام.

 

یعنی خدمه مترادف خدّام است و جمع خادم

 

یعنی خانم پرستاری اگر می­‌خواست همه­‌ی ما را صدا بزند باید یا از کلمه‌ی خدمه استفاده می‌کرد یا از کلمه­‌ی خدّام و اگر می‌خواست یکی از ما را صدا بزند باید ما را خادم خطاب می­‌کرد؛ پس یعنی به طور کلی هیچ کدام بی‌­احترامی به ما یا به شأن خود گوینده و این حرف­‌ها نبوده است و ما اصلا از ابتدا گرفتار مسائل موهوم بودیم و بی­خودی فکر خودمان را مشغول کردیم.

 

اصلا خادم الشهدا برای همین که خودش را خورد کند و وارد لایه‌های درونی خودش بشود، خادم الشهدا شده، یعنی می‌­خواهد بگوید که کوچک است، بنده است، ریز است و ریزتر از این حرف‌ها که از گفتن خدمه یا خادم رنج ببرد، و خادم الشهدا باید که هر روز برای خود مرور کند، بنده بودن خویش را.

 

اما مسأله‌­ی اصلی بیشتر بر سر بیمار و زائر و مهمان بود که همه­‌ی ما درگیرترش بودیم و در نهایت کلمه­‌ی بیمار برای پرستاران و کلمه­‌ی مهمان برای خدمه به ثبت رسید و هر کس مدل خودش صدا می‌­زد.

 

ادامه دارد...

 

خاطرات کروناییِ من(مقدمه)

به نام او...

مقدمه

با رضوانه موافقم حتی خیلی قبل‌­تر از آنکه او در رابطه با این موضوع با من حرف بزند به این حرف رسیده بودم و به آن ایمان داشتم، انسان لحظه‌­ای که به دردها فکر می­‌کند از درد غول بی‌­شاخ و دمی می­‌سازد که انگار هر لحظه قرار است او را نابود کند اما حقیقت چیز دیگریست؛ انسان برای هر چیزی راه­‌حلی باور نکردنی پیدا می­‌کند، برای همین قدرت تحمل درد است که خداوندگار او را اشرف مخلوقات قرار داده است، چرا که انسان درد را می­‌فهمد و با وجود آنکه درد در او رسوخ می­‌کند می‌­تواند بر دردها فایق آید و پیروز شود برخلاف مخلوقات دیگرِ خدا که چیزی از درد ادراک نمی­‌کنند جز آن مقدار که لحظه­‌ای بعد فراموشش کنند.

و رضوانه همان کسی است که روی صورتش یک عالم جای تفکر است مثل کابوی­‌های آمریکایی که صورتشان دیگر جای سالمی ندارد تا زخم جدیدی روی آن کاشته شود، رضوانه هم صورتش پر است از جای تفکر! موقع حرف زدنش همه چیز خیلی متفاوت­‌تر از آن چیزی می­‌شود که تصور می­‌کردی، خیلی متفاوت‌­تر و ساده­‌تر

اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا
مِمَّنْ أَفْئِدَتُهُمْ مُنْخَلِعَةٌ مِنْ مَهَابَتِکَ
معبود من! قرار بده ما را
از کسانی که دل هایشان از هیبتت از جا کنده است...
Designed By Erfan Powered by Bayan