همچون انار خون دل از خویش می‌خوریم...

bahar-e-mosafer

همین الان به فکرم خطور کرد که...

به نام او...

عشق یه مسأله‌ی لازم برای تمام مراحل زندگی انسان هستش، فکر میکنم که برای عبادت کردن و رسیدن به رشد و تعالی آدم باید عاشق کسی باشه و بی اندازه کسی رو دوست داشته باشه تا بتونه خدا رو درک کنه و سر فرود بیاره در برابر این منشأ عظیم عشق...

ینی به نظرم اگر کسی بی حد و حصر عاشق نباشه نمی‌تونه به وسعت نگاه خدا نسبت به انسان و مخلوقات دیگه اش برسه، هر چند اگر انسان عاشق هم باشه باز نمی‌تونه تمام و کمال خدا رو درک کنه اما بازم به نظرم لازمه...

ینی اینکه فقط خدا می‌تونه این همه عاشق باشه.

من هر چی فکر میکنم میبینم این همه نمی‌تونم عاشق باشم.

این همه نمی‌تونم عشق بورزم و بی توجه باشم نسبت به خودم یا هر چیزی غیر از عشقم، اینکه توجه خدا این همه معطوف به بنده اش شده یه عشق عمیقه که من نمیتونم درون خودم داشته باشمش، البته اگه من توان این رو داشتم حتماً الان خدا بودم!!!


پ.ن: یهو به ذهنم خطور کرد شاید بعداً یکم فیلسوفانه تر به قضیه نگاه کنم.

ارسطو طوری...

به نام او...

به طرز خیلی فیلسوفانه‌ای سلول‌های مغزم خسته است.

چیزی که از من دیده می‌شود دویدن است و دویدن، چیزی که واقعاً درون من است دردیست آغشته در تنهایی های مکرر و پیاپی که از پس تمام شلوغی‌های اطرافم سر بیرون می‌آورد...

آنچه که باقیست یک من با یک دنیا سکوت و فهمیده نشدن است...

/:

به طرز خیلی فیلسوفانه‌ای ذهنم بسیار نادان و نافهم،گوشه ای کز کرده است!

اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا
مِمَّنْ أَفْئِدَتُهُمْ مُنْخَلِعَةٌ مِنْ مَهَابَتِکَ
معبود من! قرار بده ما را
از کسانی که دل هایشان از هیبتت از جا کنده است...
Designed By Erfan Powered by Bayan