همچون انار خون دل از خویش می‌خوریم...

bahar-e-mosafer

همین الان به فکرم خطور کرد که...

به نام او...

عشق یه مسأله‌ی لازم برای تمام مراحل زندگی انسان هستش، فکر میکنم که برای عبادت کردن و رسیدن به رشد و تعالی آدم باید عاشق کسی باشه و بی اندازه کسی رو دوست داشته باشه تا بتونه خدا رو درک کنه و سر فرود بیاره در برابر این منشأ عظیم عشق...

ینی به نظرم اگر کسی بی حد و حصر عاشق نباشه نمی‌تونه به وسعت نگاه خدا نسبت به انسان و مخلوقات دیگه اش برسه، هر چند اگر انسان عاشق هم باشه باز نمی‌تونه تمام و کمال خدا رو درک کنه اما بازم به نظرم لازمه...

ینی اینکه فقط خدا می‌تونه این همه عاشق باشه.

من هر چی فکر میکنم میبینم این همه نمی‌تونم عاشق باشم.

این همه نمی‌تونم عشق بورزم و بی توجه باشم نسبت به خودم یا هر چیزی غیر از عشقم، اینکه توجه خدا این همه معطوف به بنده اش شده یه عشق عمیقه که من نمیتونم درون خودم داشته باشمش، البته اگه من توان این رو داشتم حتماً الان خدا بودم!!!


پ.ن: یهو به ذهنم خطور کرد شاید بعداً یکم فیلسوفانه تر به قضیه نگاه کنم.

چرا؟

به نام او...

و 

انسان برای خوش گذرانی به دنیا نمی‌آید!

یکی که حالا نیست و چه خوبه که نیست...

به نام او...

چشماش مثل آسمونِ شب بود که برعکسش کرده باشن، یه سیاهی وسطِ یه آسمونِ سفید، انگار که آسمون شب تو چشماش وارونه شده باشه، همیشه هم ماهِ سیاهِ وسط آسمونِ سفیدش مثل بلورای دخترِ تازه عروسِ همسایه برق می‌زد، از این بلور فرانسه‌ها که هر چی به دختر همسایه گفتم کالای ایرانی بخر شاید برقش کمتر باشه اما عزت و شکوه برای کارگر ایرانیه، گوشاش بدهکار نشد.

چشماش خیلی قشنگ بود و براق

منو غرق کرد تو آسمونش، همش فک می‌کردم بهترین هدیه از طرف خداست، اسمش ریحانه بود، و من مدام می‌گفتم، چه رفیق خوبی !

به خودم که اومدم تو سیاهی براق چشماش به لجن کشیده شده بودم.

هدیه‌ی خدا... هه

خیلی طول کشید تا تونستم از اون لجن بیام بیرون، اما حالا یه چیز خوب از بلورای خارجی تو ذهنم نقش بسته و اون یه جمله است

( یا رفیق من لا رفیق له)

پ.ن۱: تازه عروسان محترم کالای ایرانی با کیفیت پایین هزار برابر غرور آفرین تر از کالای خارجی با کیفیت بالاست، مثل کاردستی کج و کوله‌ی پسر بچه تون در برابر کار دستی خوشگل دختر بزرگه‌ی همسایه است. 

پ.ن۲: قربون پسرم برم 😁

آمد بهار جان‌ها...

به نام او... 

بهار وجودی انسان همین روزهاست، می‌توانم ببینم روی تک تک انگشتانم، وسط پیشانی و روی دماغم، آویزه‌ی گوش‌هایم، انتهای تار موهایم و در بند بند روحم شکوفه روئیده...

مژده که فصل بهار آمد.

شکوفه‌ها می‌رویند و همه با هم می‌خندیم، خودمان را وسط لبخندهای خدا پرواز می‌دهیم و عاشقانه می‌رویم به اردیبهشت سالار شهیدان و یار دیرینش حضرت سقا، بعد کوله بارمان را جمع می‌کنیم و برای امتحان‌های قشنگ خدا درس‌هایمان را از بر می‌کنیم.

مژده که ماه‌های عاشقی فرارسیدند...

پ.ن: بهار وجودی بشریت مبارک... (:

فرهیختگان بی‌خدا...

به نام او...

وقتی بدون داشتن خدا در لابه‌لای ذهن و قلب و روحمان کتاب می‌خوانیم مثل گل‌های گیر افتاده در کتابخانه‌ای زیرزمینی به دور از نور خورشید زنده خواهیم ماند اما رشد نخواهیم کرد...!

اندر احساس‌هایم

به نام او...

یه احساسی درونم می‌گه عشق بیشتر از اینکه به طرف مقابل(معشوق) مربوط باشه به درون خود عادم (عاشق) مربوطه؛ وگرنه چه لزومی داره که عاشقِ یه نفر بشیم اما عاشق بغل دستیش که کنارش نشسته نباشیم!

یعنی اون آدم خیلی با بقیه آدما متفاوته؟

نه؛ در اصل ما دوست داریم متفاوت ببینیمش، ما دوست داریم به خودمون این باور رو بدیم که کسی که ما به عبارتی عاشقش هستیم یه موجود فرازمینی یا یه بَتْمَنِ !! اما واقعا چرا!؟

⁦امیدوارم اون حس که درونم اینا رو گفت بیاد و بهم بگه که چرا؟؟؟  


 

اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا
مِمَّنْ أَفْئِدَتُهُمْ مُنْخَلِعَةٌ مِنْ مَهَابَتِکَ
معبود من! قرار بده ما را
از کسانی که دل هایشان از هیبتت از جا کنده است...
Designed By Erfan Powered by Bayan