همچون انار خون دل از خویش می‌خوریم...

bahar-e-mosafer

پیرمردی که می‌خندد!

به نام او...

پیر است اما مرد است دیگر، نگاهم که می‌کند یک ذوق کودکانه‌ای درون چشمانش بالا و پایین می‌جهد. تو نیستی که بخوانی، تو اگر اینجا یا آنجا بودی داد و قال راه می‌انداختی که پیرمرد بیجا کرده نگاهت می‌کند.

من اما مثل پیر مرد عکست را می‌بوسم، که نیستی رگ غیرتت قل قل بزند!

خوفناکْ دردِ این روزهای من

به نام او...

نشسته رو قفسه‌ی سینه‌ام، زل زده به چشمام با یه لبخند ژوکوند 

هی می‌خوام بگم دردم داره میاد

ولی صدام خفه شده

اونم محکم تر میشینه...

دردم داره میاد من آخه خب خودت بلند شو 

ادبیات جنون‌آمیز و رقت‌انگیز در اوج تهوع!

به نام او…


وقتی قورباغه‌های حیاط مجتمع‌مان روی سیم‌های کابل برق آواز جیک جیک سر می‌دادند فهمیدم همه چیز بهم ریخته ؛ سوسک‌ها توی خیابان داشتند با زبان درازشان مگس و پشه می‌لُمباندند ؛ قاطرها به هم لبخند می‌زدند و برای هم شعر عاشقانه می‌خواندند ؛ پسر بچه‌ای شپش‌های جهنده‌ی روی سرش را بین زمین و آسمان می‌گرفت و می‌خورد؛یک زرافه سرش را از پنجره‌ی آپارتمانشان بیرون آورده بود و داشت از پنجره‌ی طبقه‌ی پایین توی خانه‌ی همسایه سرک می‌کشید؛خانم مرغ داشت کاکل پسرش را تف مالی می‌کرد (این یک مدل قربان صدقه‌ی مخصوص مرغ و خروس هاست)؛پاییز بود و همه‌ی درخت‌ها شکوفه داده بودند، رودی از ماده‌های لزج و چسبناک از زیر درخت‌ها عبور می‌کرد و تمام گربه‌های رودخانه با باله‌هایی از جنس فضولات در رود شناور بودند، و تعدادی از فیل‌های کوچولو وز وز کنان پر می‌زدند و همه چیز را به کثافت می‌کشیدند

و من

و من

و من آن گوشه دارد از این زندگی بالا می‌آورد...

ممنوعه نویسی

به نام او...

تو فیلم ممنوعه نیکی کریمی یه پسر داره که دچار یه بیماری شده، بیماریش خیلی برام جالب بود اما اسمش رو نمی‌دونم ! (:

توی این بیماری مغز کوچیک میشه و قلب بزرگ و انسان به مرگ نزدیک میشه!

نمی‌دونم واقعا این بیماری هست یا نه

اما این مدلی مردن به نظرم جالب و دوست داشتنیه

تصور کن بعد از مرگت بگن« مغزش کوچیک شد و قلبش بزرگ و مُُرد »

پ.ن: چقدر دوست دارم امشب بمیرم D:

مکالمه‌ی دو دیوانه در نیمه‌های شب

بهار:

😭😭چرا یکیشون یه نشونه نشونم نمی‌ده آروم بشم؟

ایشون:

تو خودت یه نشونه ای عزیز من

برو جلو آینه دقیق شو

بهار:

الان گریه کردم دماغوعم

نشونه ی خیلی زشتی ام

ایشون:

ببین دقیق نمیشی

حاج محمود میگه

نگو گریه میکنم داد میزنم زشت میشم

این قیافه رو میخرن

بهار:

حتما باید قیافه ام کج و کوله بشه؟

ایشون:

خو دیگه حاجی میگه

بهار:

دیگه خیلی کج شدم 

چرا منو کسی نمیخره؟

ایشون:

😐

نقد همراش نیس

کارت خوان هم نداری


پ.ن: هوای کربلا کرده بود دلم

پ.ن۲: گریه کنید تا برات کربلا تون بیاد دستتون و آقا بخردتتون

اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا
مِمَّنْ أَفْئِدَتُهُمْ مُنْخَلِعَةٌ مِنْ مَهَابَتِکَ
معبود من! قرار بده ما را
از کسانی که دل هایشان از هیبتت از جا کنده است...
Designed By Erfan Powered by Bayan