همچون انار خون دل از خویش می‌خوریم...

bahar-e-mosafer

چرا؟

به نام او...

و 

انسان برای خوش گذرانی به دنیا نمی‌آید!

پیرمردی که می‌خندد!

به نام او...

پیر است اما مرد است دیگر، نگاهم که می‌کند یک ذوق کودکانه‌ای درون چشمانش بالا و پایین می‌جهد. تو نیستی که بخوانی، تو اگر اینجا یا آنجا بودی داد و قال راه می‌انداختی که پیرمرد بیجا کرده نگاهت می‌کند.

من اما مثل پیر مرد عکست را می‌بوسم، که نیستی رگ غیرتت قل قل بزند!

یکی که حالا نیست و چه خوبه که نیست...

به نام او...

چشماش مثل آسمونِ شب بود که برعکسش کرده باشن، یه سیاهی وسطِ یه آسمونِ سفید، انگار که آسمون شب تو چشماش وارونه شده باشه، همیشه هم ماهِ سیاهِ وسط آسمونِ سفیدش مثل بلورای دخترِ تازه عروسِ همسایه برق می‌زد، از این بلور فرانسه‌ها که هر چی به دختر همسایه گفتم کالای ایرانی بخر شاید برقش کمتر باشه اما عزت و شکوه برای کارگر ایرانیه، گوشاش بدهکار نشد.

چشماش خیلی قشنگ بود و براق

منو غرق کرد تو آسمونش، همش فک می‌کردم بهترین هدیه از طرف خداست، اسمش ریحانه بود، و من مدام می‌گفتم، چه رفیق خوبی !

به خودم که اومدم تو سیاهی براق چشماش به لجن کشیده شده بودم.

هدیه‌ی خدا... هه

خیلی طول کشید تا تونستم از اون لجن بیام بیرون، اما حالا یه چیز خوب از بلورای خارجی تو ذهنم نقش بسته و اون یه جمله است

( یا رفیق من لا رفیق له)

پ.ن۱: تازه عروسان محترم کالای ایرانی با کیفیت پایین هزار برابر غرور آفرین تر از کالای خارجی با کیفیت بالاست، مثل کاردستی کج و کوله‌ی پسر بچه تون در برابر کار دستی خوشگل دختر بزرگه‌ی همسایه است. 

پ.ن۲: قربون پسرم برم 😁

خوفناکْ دردِ این روزهای من

به نام او...

نشسته رو قفسه‌ی سینه‌ام، زل زده به چشمام با یه لبخند ژوکوند 

هی می‌خوام بگم دردم داره میاد

ولی صدام خفه شده

اونم محکم تر میشینه...

دردم داره میاد من آخه خب خودت بلند شو 

اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا
مِمَّنْ أَفْئِدَتُهُمْ مُنْخَلِعَةٌ مِنْ مَهَابَتِکَ
معبود من! قرار بده ما را
از کسانی که دل هایشان از هیبتت از جا کنده است...
Designed By Erfan Powered by Bayan