به نام او...
گاهی احساس میکنم
هنوز روی صورتم لکهای از عشق مانده است.
دست میکشم و اشکهایم را پاک میکنم...
اذان صبح
۲۶ فروردین ماه ۱۳۹۹
bahar-e-mosafer
به نام او...
گاهی احساس میکنم
هنوز روی صورتم لکهای از عشق مانده است.
دست میکشم و اشکهایم را پاک میکنم...
اذان صبح
۲۶ فروردین ماه ۱۳۹۹
به نام او…
یک پیاله انار دانه شده میگذارم جلوی رویت
-انارش خیلی قرمز و آبداره بخور عزیزم
+کدومو ؟
-هوم؟!
+انار لباتو یا چی؟
مثل بچههای تازه عروس سرخ میشوم ، هنوز هم بعد از این همه وقت سرخ میشوم…
+یا میخوای از انار سرخ گونههات شروع کنم؟
به نام او …
زن آرام و با طمأنینه لباس های زیبا و تمیزی به تن میکند بوی غذا در تمام فضای خانه پیچیده ؛ گل های نرگس روی میز با هر حرکت رقص گونهی زن از این سو به آن سو در حرکتند و چون گل آفتاب گردان ناظر منشأ آفتاب خویشند .
میرقصد و نرم مدادهای رنگیاش را نیز روی صورتش میرقصاند ، تمام خانه از چشمان پرمهرش رنگ عشق را نوشیده ؛ ماه از پشت پنجره چشم چرانی میکند .
زن از حرکت نمیایستد ،لبخند بر لبان انارینَش لانه کرده ؛گویا که خداوند تمام دنیا را رها کرده و در سکوت ، دست به سینه در گوشهای از خانه به مخلوق زیبایش مینگرد .
شمع ها را روی میز میچیند ، خانه را عطر آگین میکند و چشمههای زلال چشمانش را به در روانه میسازد .
دقایقی ، ساعتی ، چند ساعتی ، عمری و حتی بیشتر
خودش را برای شانههای خستهی مرد آماده کرده بود که فرشتهای به نام مرگ زنگ خانه را به صدا درآورد .
از روی صندلی برخاست ؛ مقدار زیادی خاک از روی پاهایش به زمین ریخت؛ گلهای نرگس از خواب بیدار شدند ؛ برف میبارید؛ صورتش را در آینه دید؛ لبهای انارین ؛چشمهی چشمها ؛ چروکی به عمق سالها چشم انتظاری ؛ در را گشود ؛ فرشته داخل شد .
به هم لبخند زدند ، زن آرام و با طمأنینه همچون گذشته و فرشته آرام و پر مهر همچون قلب او .
فرشته قصد رفتن نمود دستهای چروکیده را در حصار دستانش محبوس کرد ؛ نگاه زن اما به در دوخته شده بود .
فرشته نگاه را در آنجا رها کرد و روحش را با خود برد .
زن به دو نیم تقسیم شد نیمی به انتظار و نیمی به مرگ ...