همچون انار خون دل از خویش می‌خوریم...

bahar-e-mosafer

پیرمردی که می‌خندد!

به نام او...

پیر است اما مرد است دیگر، نگاهم که می‌کند یک ذوق کودکانه‌ای درون چشمانش بالا و پایین می‌جهد. تو نیستی که بخوانی، تو اگر اینجا یا آنجا بودی داد و قال راه می‌انداختی که پیرمرد بیجا کرده نگاهت می‌کند.

من اما مثل پیر مرد عکست را می‌بوسم، که نیستی رگ غیرتت قل قل بزند!

کوچولوهایی که گنجشکند، گنجشک هایی که کوچولو استند!!!

به نام او...

دختر همسایه بغلی بود که از بچگی بزرگش کرده بودیم با آن نوک کوچکش از دستم دانه می‌خورد، دوسالی سن دارد و آبجی گفتنش دلم را قیری ویری می‌کند ...

گنجشک هم که شده بود وقتی جیک جیک می‌کرد انگار می‌فهمیدم حرف هایش را که می‌گفت: آبجیی هااام... بعد دستم را می‌بردم سمتش تا دانه بخورد.

از خواب که بیدار شدم دلم خواست گنجشک بشوم !!

تازه فهمیدم نمازم را قضا کرده این وروجک با آن زبان شیرینش وقتی جیک جیک می‌کرد...

پ.ن: نمازم را قضا کرده تماشا کردنت ای «گنجشک» (:

پ.ن۲: بچه‌ها و گنجشک ها و ابرها و کاکتوس‌ها و ... خدایا اگه دنیا انقدر قشنگه ،بهشت قراره چه شکلی باشه؟!؟! من یکی عاشق دنیا و عقبی و خودتم...😚

پ.ن۳: خدایا برای اون نماز قضا هم ببخشید 😌

اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا
مِمَّنْ أَفْئِدَتُهُمْ مُنْخَلِعَةٌ مِنْ مَهَابَتِکَ
معبود من! قرار بده ما را
از کسانی که دل هایشان از هیبتت از جا کنده است...
Designed By Erfan Powered by Bayan