همچون انار خون دل از خویش می‌خوریم...

bahar-e-mosafer

قاب

به نام او...

بوی باران نم خورده‌ی پیراهن پیرمردی خاکی و صدای نفس‌های کودک بی دست از ماورای عکسی پشت قاب شیشه‌ای 

می‌فشارد  چیزی درون من را

تقدیر با ما چه خواهد کرد؟

برایم از رهگذران کوی عشق بگو

آن‌ها که در قاب‌های شیشه‌ای گرفتار نماندند و رفتند...

 

ز.ز

۱خرداد۱۳۹۹

۲:۳۱ بامداد

برای تمام کاکتوس ها 🌵

به نام او...

کاکتوس‌های دوست داشتنی سلام

رفیق این روزهای من هستید شما 

البته من از نوجوانی شما را دوست داشتم، از اول هم به مامان خانوم میگفتم، این گل‌ها که با آن‌ها خانه را پرکرده‌ هیچ کدام کاکتوس نمی‌شوند؛ اما حالا 

حالا انگار من تنها کاکتوسم ، از تمام بهار بودنم تنها شما را درونم دارم...

از همان نوجوانی شروع کردم به خریدن کاکتوس برای روزهای مادر، حالا چند سالی هست که روز مادر هدیه‌ی من مشخص است، کتاب و کاکتوس...

نه اینکه چون نزدیک روز مادر شده یادتان افتاده باشم ها، نه، توی گوشه‌های مخفی ذهنم همیشه یک جا برای فکر کردن به شما را دارم، گاهی حتی دلم میخواهد غزلی با اسم «بوی خوش کاکتوس‌ها» بنویسم ، اما خب نه من شاعرم نه شما بو دارید (:

از شما که بی‌اندازه به جهان زیبایی بخشیده‌اید می‌خواهم برای من دعا کنید، سخت محتاج دعایتان هستم

دوست دارتان بهار...

پنجم اسفند ماه سال هزار و سیصد و نود و هفت شمسی

پ.ن: انار خانوم خودش آمد وسط تصویر😶

اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا
مِمَّنْ أَفْئِدَتُهُمْ مُنْخَلِعَةٌ مِنْ مَهَابَتِکَ
معبود من! قرار بده ما را
از کسانی که دل هایشان از هیبتت از جا کنده است...
Designed By Erfan Powered by Bayan