به نام او...
انگار کن مُرده باشی؛
بعد از یک ساعت اشک بی آن که بدانی چرا؟
آنقدر گریه کنی که بترکی...
مثل بادبادکی که بیاندازه بادش کرده باشند!
بعد
چند ساعت بعد در گوشهای جنازهی خودت را پیدا کنی؛ سرد و یخزده...
چند ساعت پیش بود که یکبار مُردم و زنده شدم، آسان نبود، هنوز اما نیمه جانم ...